برای تازه شدن دیر نیست
مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن
منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن
شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن
معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام
پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم
پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده
منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه
شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت
معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق
پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوضشد و میاد
مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت...
نظر یادت نره






BOYS !!
اگرپسری بر ضد دخترها حرفی زد بدونید
ازهمه بیشتر دنبال دخترهاست و براشون له له میزنه!!دهنمآبافتاددهنمآبافتاد
حکایتش حکایت همون گربه هست که دستش به گوشت نمیرسید می گفت پیف پیف بو می ده!
تا حالا صد تا دخترسر کارش گذاشتند و حالشو گرفتند !
....
تا حالا هر چی التماس کرده دخترای ناز ایرونی که سهله یه وزغ ماده هم تحویلشون نگرفته!!دلمشکستدلمشکست
توی دانشگاه نمره های ماکزیمم دخترا رو دیده و برای اینکه کسی نفهمه آی کیوش در حد کلوخه مجبوره بشینه برای دخترا حرف در بیاره
تو خونه همش به خاطر شلخته بودنش (مخصوصا موها و دماغ ) و تمیزی و خوشتیپی خواهرش مدام زدند تو سرشقاطزدمقاطزدم
از اینکه با صد نوع مدل موی مختلف و خط ریشای عجیب غریب نمیتونه قیافه مثل اژدهاشویه کم شبیه آدما بکنه به دخترای ایرونی که با آرایش زیباتر میشند حسودی می کنه
می بینه یک نفر تو دنیا پیدا نمیشه که فقط یه بار منتشو بکشه و باید یه عمر ناز کش باشه
*چندتا توصیه به پسرهای ایرونی:
ـ با داشتن هیکلی ضایع تی شرت تنگ نپوشن!!!جالببودجالببود
ـ جلوی مدرسه دخترانه نایستن و سیگار چاق نکنن!!!!!!!
ـ با دیدن یک فروند دختر جو زده نشده و تیکه جواتی بار نکنن!!!!!
ـ پس از یافتن اولین پشم در بدن خود احساس مردانگی نکنن و به فکر ازدواج نیافتن!!!!!!
ـ ادعای با معرفتی و با مرامی وخلاف سنگین نکنن!!!!!
ـ کت وشلوار صورتی با پیراهن زرد نپوشن و کروات قهوه ای نزنن!!
ـ احساس خوش تیپی نکنن و خود را دختر کش ندونن!!!!!!
و از همه مهمتر : پس از خوندن این مطالب جنبه خود را نشون نداده و مرام و با حالی خود را اثبات نکنن.
پ.ن:پسرای محترم لطف کنن و همون طور که گفتم بی جنبه بازی در نیاره این مطلب ممکنه استثنا هم داشته باشه.خیلیخندهدارخیلیخندهدار






طالع بینی انسانها و شناخت خصیت آنها از روی حرف اول اسم آنان !!!
|






من تو را دوست دارم.. دیگری تو را دوست دارد.. دیگری دیگری را دوست دارد.. و این چنین است که ما تنهاییم
..
· وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
· دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند
· اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
· اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است
· وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
· hگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری
دکتر علی شریعتی






مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن
منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن
شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن
معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام
پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم
پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده
منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه
شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت
معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق
پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوضشد و میاد
مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت...






خودکشی فیس بوک : فیس بوک در 15 مارس 2011 برای
همیشه به کار خود پایان خواهد داد!
وبسایت فیس بوک در ماه مارس امسال برای همیشه به کار خود
پایان خواهد داد.
و این به دلیل دغدغه های مدیریتی این وبسایت است. / او در کنفرانسی
خارج
از دفتر کار خود اعلام کرد "فیس بوک از کنترل خارج شده و استرس ناشی از
مدیریت این وبسایت زندگی او را ویران کرده است و ناچار است به این دردسر
ها پایان
دهد." / او گوشزد کرد که در 15 مارچ کاربران برای همیشه دسرسی به
اکانت فیس بوک
خود را از دست خواهد داد. / Avrat Humarthi نائب رئیس بخش
فنی فیس بوک نیز
تائید کرد که بعد از 15 مارس فیس بوک برای همیشه پایان
خواهد یافت و اگر کسی تمایل
دارد تصاویر خود را دوباره تماشا کند بهتر است
آنها را از فیس بوک خارج کند. /
Zuckerberg اظهار داشت که این تصمیم بسیار
مشکلی بوده ولی تصور نمیکند کاربران
را آنچنان نگران کند. / او در یک
گفتگوی تلفنی گفت : "صادقانه باید گفت که کار درست
همین است، بدون فیس بوک
مردم به دنیای واقعی برخواهند گشت و آنجا به دنبال دوستی
های واقعی خواهد
رفت."






کودکی که آماده تولد بود نزد خدا
رفت و از او پرسید: “میگویند فردا شما مرا به زمین میفرستید، اما من به
این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به آنجا بروم؟”
خداوند پاسخ داد: “از میان تعداد
بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفتهام. او از تو نگهداری
خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که میخواهد برود یا نه: “اما اینجا
در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من
کافی هستند.”
خداوند لبخند زد: “فرشته تو برایت آواز میخواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.”
کودک ادامه داد: “من چطور می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟”
خداوند او را نوازش کرد و گفت:
“فرشتة تو، زیباترین و شیرینترین واژههایی را که ممکن است بشنوی در گوش
تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت
کنی.”
کودک با ناراحتی گفت: “وقتی میخواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟”
اما خدا برای این سؤال هم پاسخی داشت: “فرشتهات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد میدهد که چگونه دعاکنی.”
کودک سرش رابرگرداند وپرسید: “شنیدهام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی میکنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟”
- “فرشتهات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.”
کودک با نگرانی ادامه داد: “اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمیتوانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.”
خدواند لبخند زد و گفت: “فرشتهات
همیشه درباره من با تو صحبت خواهدکرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد
آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.”
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده میشد. کودک میدانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.
او به آرامی یک سؤال دیگر از خداوند پرسید: “خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشتهام را به من بگویید.”
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: “نام فرشتهات اهمیتی ندارد. به راحتی میتوانی او را مادر صدا کنی.”




